شب‌نامه

به قول روژین: مجالی برای فرار از خود سانسوری ، تلخندی به زندگی و همدلی صادقانه

شب‌نامه

به قول روژین: مجالی برای فرار از خود سانسوری ، تلخندی به زندگی و همدلی صادقانه

مامور ما در هاوانا از گراهام گرین

دوشنبه, ۶ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۲۲ ب.ظ

 

خداحافظ هنری. آقای ورمولد عذر می‌خواهم که این قدر شما را معطل کردم. باز هم نام خانوادگی را به زبان آورد. ورمولد فکر کرد شاید به خاطر اختلاف ملیت‌شان باشد که او «آقای ورمولد» است و آن طرف «هنری»؛ شاید هم مبلغ نوشته شده‌ی روی چک ارزش دوستی را نداشته باشد.(صفحه 35)

بچگی منشاء عدم اطمینان بود. مسخره‌اش می‌کردند، خیلی هم بی‌رحمانه. برای فراموش کردن آن دوران و عقده‌ی آن دوران می‌بایست ضربه می‌زد، کاری می‌کرد. اما به دلایلی – نه فقط تقوا و پرهیزکاری بلکه شاید نداشتن یک شخصیت محکم – هرگز این کار را نکرده بود. معمولاً می‌گویند کار مدرسه، ساختن روح است با تراش دادن زوایای آن. ورمولد می‌دانست که زوایای روح‌اش هم به نوبه خود مثل تندیس‌ها خوب تراش خورده ولی در نهایت شخصیتی ساخته نشده بود، شاید بتوان گفت مثل تندیس‌های هنری تجسمیِ معاصر یک طرح بی‌شکل به وجود آمده شبیه آن‌هایی که توی موزه‌های هنرهای مدرن به نمایش می‌گذارند.(صفحه 46)

ظالم‌ها هم مثل حکومت‌ها و سلطنت‌ها و قدرت‌ها می‌آیند و می‌روند، اما آوار و خرابه باقی‌می‌گذارند؛ هیچ کدام‌شان ثبات ندارند و همیشگی نیستند.(صفحه 47)

دکتر هاسلبچر بلند شد و رفت، او هیچ وقت مطابق با اصولی که «اخلاقیات» نامیده می‌شود، رفتار نمی‌کرد؛ اصلاً حرف زدن از اصول اخلاقی از محدوده‌ی شغلی یک دکتر خارج است.(صفحه 91)

آدم در جوانی خودش را درگیر مسائل و موضوعات می‌کند. گذشته‌ی هیچ کس کاملاً پاک نیست. آقای ورمولد، اما فکر می‌کردم که دیروز گذشته و این طرز فکر بیش از اندازه خوشبینانه بود. شما و من مثل باقیِ مردم نیستیم، اما اتاقی برای اعتراف نداریم که اشتباهات گذشته‌مان را آن جا دفن کنیم.(صفحه 112)

ولی هم من و هم شما، هر دو، می‌دانیم چیزی به نام دوستیِ یک مرد و یک زن وجود ندارد.(صفحه 136)

سفری با ناامیدی از ایرلند به کوبا و تسلیم در کوبا سرنوشت آن مشروب بود.(صفحه 177)

 

در همان ابتدا بخشی از متونی را که نظرم را جلب کرده بودند ... آوردم ... ماور ما در هاوانا کتاب خیلی جذابی بود و واقعاً ترجمه کتاب هم به نظرم عاری از نقص بود ... انگار که برگردانی صورت نپذیرفته بود ... این را از این جهت بیان می‌کنم که هیچ تعقیدی در متن دیده نمی‌شد و متن روان بود و به راحتی می‌شد کتاب را خواند و داستان را دنبال کرد .. با اینکه مدت تقریباً زیادی طول کشید تا کتاب را بخوانم ولی داستان کتاب فراموش‌نشدنی بود و خواننده را به خودش جلب می‌کرد ... بخشی که خیلی دوست داشتم ارتباط بئاتریس با ورمولد بود ... خیلی رابطه جالبی بود ... آن بخش جذاب بود که خانم جنکینسون از هنری پرسید: اوضاع ورمولد چطوره؟ زن داره یا نه؟ هنری گفت که همسرش فوت شده و یک مرد از کار افتاده است ... خیلی بامزه بود که خانم جنکینسون گفت: هیچ مردی در هیچ زمانی فارغ از عشق نمیشه ... (سانسور کردم ...) در کل خیلی کتاب خواندنی بود ...

خدمت آقا حسین عرض کنم که از آقای شاهرخ گیوا یک مصاحب خواندم که خیلی جذاب بود ... «همان بهتر که مردم کتاب نخوانند»

  • ۰۰/۱۰/۰۶
  • سعید ‌‌