گلهای معرفت از اریک مانوئل اشمیت
این کتاب را در سه الی چهار نشست خواندم. در این ایام که در هر زمان و مکانی صحبت از پول و طُرُق کسبِ پول است و درس هم که میخوانی معیار ارزش درس و مشق تو، درآمدزایی آن است. خواندن این سه داستان غنیمتی بود البته که در چشم برهمزدنی همه این مفاهیم از یاد میرود. سه داستان میلارپا، ابراهیم آقا و گلهای قرآن و اسکار و بانوی گلیپوش در این کتاب جای گرفته بودند و هر سه در یک مسیر در حرکت بودند. به نظرم مفاهیم این سه داستان در جهات مختلفی از دامنهی یک قله قرار گرفته و در نهایت به یک جا منتهی میشوند و آن چیزی نیست جز امر متعالی ...
نمیدانم چطور میشود امر متعالی را تعریف کرد ولی به نظرم چیز غریبی نیست و هر کسی حس نیازی به یک امر متعالی برای درک آرامش دارد ... البته به نظرم ضرورتی ندارد که این معنویت در درون دین جسته بشود و معنویت جدای از دین هم در این قرن همانطور که در کتاب 21 درس برای قرن 21 گفته شده، جای خودش را باز کرده و حتما ضرورت ندارد که در دین خاصی چون بودیسم، اسلام یا مسیحیت به دنبال آن گشت. البته نمیدانم بودیسم دین هست یا نه؟ چون هر دینی سه بخش دارد: بخش عقاید، اخلاق و احکام ... و فکر نمیکنم بودیسم احکام داشته باشد و بیشتر یک مسیر هست که خود تو باید آن را بپیمایی ... باید بیشتر در موردش بخوانم ...
در هر صورت فقط توانستم بخشهایی از کتاب را برش بزنم و حس کردم چندان قطعه خاصی ندارد، بیشتر مضامین هستند که در کتاب موج میزنند:
بدی کردن آسانتر از نیکوکاری است. ارتکاب بدی سریع است و زحمتی نمیخواهد اما همچون کتیرا به جان میچسبد و به آسانی پاک نمیشود ... (صفحه 27)
جواب درست را زمانی خواهم دانست که چراغها خاموش شود. (صفحه 48)
- ۰۰/۰۸/۱۳