
“My Sister, the Serial Killer” is a bombshell of a book — sharp, explosive, hilarious. With a deadly aim, Braithwaite lobs jokes, japes and screwball comedy at the reader. Only after you turn the last page do you realize that, as with many brilliant comic writers before her, laughter for Braithwaite is as good for covering up pain as bleach is for masking the smell of blood.
In This Novel, One Sister Is a Nurse. The Other Is a Murderer By Fiammetta Rocco, nytimes
مدتی هست که حاج حسین (میله بدون پرچم) را دنبال میکنم و به طور پیوسته در نوشتههای ایشان دیدم که بر نبود نقد کتاب در فرهنگ کتابخوانی ایران اشاره و گله میکنند. این کتاب را خواندم و گفتم یک نظری هم بر نقدهای وارده بر این کتاب بیاندازم. از جست و جو در گوگل چیزی عاید من نشد به جز چند معرفی کتاب. به انگلیسی جست و جو کردم و در همان ابتدا در نیویورک تامیز مطلبی را پیدا کردم و با این انگلیسی دست و پا شکسته، به سراغ گوگل ترنسلیت رفتم و با ترجمه متن مطالبی را دریافتم البته به نظرم این یادداشت انگلیسی هم چندان چیز خاصی دربرنداشت (نظر شخصی). با این وجود به نظرم بهتر از یادداشتهای فارسی بود. در این بین چند نکته را از متن دریافتم که بیانش خالی از لطف نیست.
در کامنت حاج حسین به این نکته اشاره کردم که این دختر یعنی آیولا خیلی مظلومنمایی کرد ولی اگر انصاف بدهیم هر کسی پدری مثل پدر آنها میداشت طبیعتا در آینده دچار چنین مشکلاتی میشد و مطمئنا از آسیبهای روانی رنج میبرد حتی دست به انتقام میزد درست مثل آیولا که سه نفر را کشته، کسانی که مدتی دوستشون داشته و آنها هم حداقل به ظاهر دوستش داشتند. داشتن پدری که در حضور دختر و همسر عیاشی میکند، همسرش و فرزندانش را کتک میزند، قصد معامله دخترانش را دارد. واقعا سخته از دل چنین خانوادهای بیرون آمدن ... شاید کورد هم شخصیتی چون آیولا پیدا میکرد و به نظرم علت این تفاوت این هست که کورد همیشه باید خوب میماند تا بتواند با خوبیهاش بدیهای وجودی آیولا را بپوشاند. به قول همان یادداشت تایمز، شادی و خندههایی که در برخی از بخشهای داستان پدیدار شده، نقش مواد شویندهای را دارد که تمام لکهای داستان را میپوشاند.
یک مورد دیگر هم که هست و داستان را جذاب کرده، حال و هوای روانشناسی و دروننگری درون اثر هست و این که کورد در جای جای داستان به درونیات خودش میپردازد و این درونیات طوری هست که هر کسی میتواند با این اخساسات همدلی کند.
حالا یه نگاهی هم به عناوین فصول کتاب بیاندازیم:
کلمات، سفیدکننده، دفترچه یادداشت، شعر، جسد، لباس بیمارستان، بیمار، گرما، اینستاگرام، ترافیک، پذیرش، رقص، پدر، چاقو، ای فو، #3، آواز، قرمز، مدرسه، لکه، خانه، استراحت، نقص، پیراهن کوتاه چیندار، ریمل، ارکیدهها، رزها، پدر، دستبند، زمان، بیمار، نظافتچی، حمام، پرسشها، خون، پدر، پخمه، پدر، تحقیقات، اتومبیل، قلب، بیمار، فرشته مرگ، تولد، روز تولد، سرپرستار، کُما، بازی، هفده، افسونگر، بیدار، بازار، حافظه، جنون، در خواب، بستنی، راز، دوست، پدر، خانواده، گوسفند، پدر، همسر، شب، خردشده، گوشی، #2: پیتر، اتاق عمل، زخم، بیطرفی، صفحه، خواهر، پدر، حقیقت، رفته، #5.
به نظر شما دلیل خاصی دارد که کتاب به فصول مختلف تقسیم شده؟ آیا نمیشد خیلی روان داستان تعریف بشود بدون بریده بریده شدن. البته برای خود من این طور داستانها که به فصول مختلف تقسیم میشوند خواندنیتر هستند و خیلی راحتتر میتوانم مطالب را دنبال کنم.